جدول جو
جدول جو

معنی فراخ بال - جستجوی لغت در جدول جو

فراخ بال
فراخ آستین، برای مثال فراخ بال کند عدل تنگ قافیه را / چنان که چرخ ردیف دوام او زیبد (خاقانی - ۸۵۳)
تصویری از فراخ بال
تصویر فراخ بال
فرهنگ فارسی عمید
فراخ بال
(فَ)
دست باز. کریم و بخشنده. فراخ آستین:
فراخبال کند عدل تنگ قافیه را
چنانکه چرخ ردیف دوام او زیبد.
خاقانی.
رجوع به فراخ آستین شود
آسوده خاطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فراخ بال
((فَ))
آسوده خاطر
تصویری از فراخ بال
تصویر فراخ بال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
زمین یا دشت پهناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراغ بال
تصویر فراغ بال
کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ سال
تصویر فراخ سال
سالی که در آن میوه و خواربار فراوان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ گام
تصویر فراخ گام
آنکه گام های بلند و فراخ برمی دارد، تیزرو، فراخ قدم، کنایه از لاابالی، بی بند و بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
ویژگی آنکه دیدۀ باز و بینا دارد، دارای وسعت نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
توانگر و کامران، خوشحال و خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ سالی
تصویر فراخ سالی
فراوانی و ارزانی خواربار در سال
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
کنایت از کسی که همه را یکسان بیند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
عشق فراخ بین را نازم که بی تفاوت
از آب و خاک خم ریخت گل در بنای مسجد.
واله هروی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
فارغبال. آسوده خاطر:
کو ز شاه ایمن است و فارغ بال
شاه را بخت فرخ آمدفال.
نظامی.
رجوع به فارغ البال شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
قاهی. (منتهی الارب). آنکه کار و بارش خوب است. (یادداشت بخط مؤلف).
- فراخ حال بودن، در رفاه زیستن. (یادداشت بخط مؤلف).
- فراخ حالی، غضارت عیش. رفاه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ غِ)
آسودگی خاطر. آسایش و راحتی خیال:
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 230)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سالی که در آن غلات و اجناس بکثرت پیدا شود. (آنندراج). مقابل تنگ سال. (یادداشت بخط مؤلف) : چون جو راست برآید وهموار، دلیل کند که آن سال فراخ سال بود و چون پیچیده و ناهموار برآید تنگسال بود. (نوروزنامۀ خیام)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیزرو باشد: اسب فراخ گام. (یادداشت بخط مؤلف). فراخ قدم. رجوع به فراخ قدم شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خوشحال، دولتمند. (آنندراج). فراخ روزی. رجوع به فراخ روزی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گاو. گاو نر. ورزاو. ورزگاو. (از یادداشت بخط مؤلف) : سیصد سر اسب و فراخ شاخ و گوسفند. (جهانگشای جوینی). حاضران قصۀ شاخ زدن فراخ شاخ را از او پرسیدند. (انیس الطالبین ص 137). به این مبلغ چهل وهفت دینار فراخ شاخی بگیر و زراعت کن. (انیس الطالبین ص 99)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جای گشاده: فجرهالوادی، فراخ جای رودبار که آب روان گردد بسوی آن. (منتهی الارب). رجوع به فجرهالوادی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
آنکه دارای وسعت نظر است دارای سعه صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بخش
تصویر فراخ بخش
بسیار بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
دشت پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخته بال
تصویر فراخته بال
آنکه بال و پر خود را افراشته باشد مرغابی فراخته بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ سالی
تصویر فراخ سالی
فراوانی غلات و اجناس در ظرف سال مقابل تنگ سالی قحط سالی
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که دارای شاخ بزرگ است، گاو نر ورزوا: و یک هزار سر فراخ شاخ و دراز گوش و هزار گوسفند بیاوردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، دولتمند ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ گام
تصویر فراخ گام
مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیز رود فراخ قدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخبالی
تصویر فراخبالی
حالت و کیفیت فراخبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخبال
تصویر فراخبال
آسوده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغ بال
تصویر فراغ بال
آسوده دل در تازی بال برابر با دل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ حال
تصویر فراخ حال
آنکه کار و بالش نیکوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ سال
تصویر فراخ سال
سالی که در آن غلات و اجناس به فراوانی یافت شود مقابل تنگ سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
بلندنظر، دارای وسعت دید، فراخ دیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ سال
تصویر فراخ سال
سالی که در آن محصول فراوان باشد
فرهنگ فارسی معین